اژدها و نفس
در تاریخ آمده است که یک نفر مارگیر بود و معرکه گیری می کرد او روزی به کوهستان رفت تا ماری بگیرد و به بغداد آورده و با نمایش دادن آن به مردم درآمدی کسب کند ،فصل زمستان بود و پس از تحمل رنج بسیار بالاخره موفق گردید اژدهایی عظیم الجثه پیدا کند چون هوا سرد بود اژدها افسرده و بی حرکت در جای خود خشک شده بود او با زحمت آن را به طرف شهر بغداد می برد و فریاد می زد مردم بیایید ببینید که چه اژدهایی را شکار کرده ام مردم کنار رود دجله بغداد جمع شدند و منتظر شدند تا آن حیوان ترسناک را مشاهده نمایند هوا گرم شده و بر تعداد جمعیتافزوده شده بود و اژدها بر اثر گرمای شدید آفتاب قدرت گرفت وقتی مارگیر آن را از کیسه بیرون آورد ناگهان دیدند اژدها تکان خورد و به طرف مارگیر حمله کرده و او را به هلاکت رساند مردم نیز از ترس پا به فرار گذاشتند.داستان های مثنوی،ج2،ص73.
ای عزیز ،غافل مباش که اژدها همان نفس ماست که اگر قدرت و سلطه پیدا کند تار و پود زندگی ما را درهم می ریزد.